مدتها تو این فکر بودیم بهترین تعریف برای مدیریت استراتژیک چی میتونه باشه. اگه بخواهیم کتابی حرف بزنیم و قمپز در کنیم، بهترین تعریف شاید چیزی مثل ایجاد مزیتهای رقباتی جدید یا حفظ مزیتهای رقابتی پایدار به منظور رشد و بقا باشه. یا این که هنر و علم اخذ تصمیمات میان وظیفهای به منظور حرکت به سمت جلو! ولی واقعیت این است که بسیاری از استراتژیستها نه هنر خاصی در زمینهی مدیریت استراتژیک کسب نمودهاند و نه دانش خاصی در این زمینه داشتهاند بلکه بیشتر استعداد خاصی در این زمینه داشتهاند. شاید بهترین استراتژیها حتی از سطوح بسیار پائین سازمانی شکل گرفتهاند. برای مثال من خودم این تجربه رو تو یه شرکتی داشتم که یک کارمند ساده بهترین استراتژی فروش اون جا رو یعنی فروش و بازاریابی با رویکرد اجتماعی رو ارائه داد، البته به زبان خودش! ما روی همین ایده کار کردیم و استراتژی اون رو پرورش دادیم. یا به عنوان مثال دیگهای، من تو یه شرکت کار میکردم که اونجا تصمیم گرفته شده بود برای نصب نرمافزار تلفن همراه اون کسب و کار به یک نفر به ازای نصب هر بار این نرمافزار پول بدهند تا براشون تعداد نصب نرمافزار رو افزایش بده. یکی از کارمندان اون مجموعه پیشنهاد دیگهای داد که همین مبلغ رو برای نصب به مشتریان پرداخت کنند. پس شاید مدیریت استراتژیک نیازی به این تعریفهای دهن پر کن و پیچیده نداشته باشه.
ادامه مطلب
درباره این سایت